محمد طاها محمد طاها ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

یادداشتهای فرزندم

بدون عنوان

خدای من بمان ا دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !   دل !....این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم..... تو هستی ! .... در تار و پود لحظاتم.... اما ... اما.....سهم من از این دنیای رنگی همیشه تنهایی بوده .... چشمانم را از من مگیر...بگذار تا جان دارم برای تو بنویسم... برای تو و از تو ! ....تویی که مهربانترینی... خدایا !..........دریاب حال مرا که....از وصف حالم عاجزم....و خسته.... دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را.... صبر !....صبر را به من هدیه کن ! خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد ...و مگذار ! تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم.......
19 آبان 1392

بدون عنوان

دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش ، نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست   نه ...هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابـــــد شنیده خواهد شد   این روزها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است : " آخـــــــی " پس بخند   دلم را کسانی شکستند که هرگز دلم  به شکستن دلشان راضی نمیشد... اجـــــــازه خدا؟؟   می شه من ورقـــــــه مو ...
19 آبان 1392

بدون عنوان

خب با چی شروع کنم؟؟؟ اول از  همه میخوام از دوباره مریض شدن گل پسرم بگم  که حالش دوباره بد شد  بچه ام کلی حال تهوع داشت  دیروز اصلاً حوصله نداشت آقا تو خوردن زیاد روی کرد به حرفم گوش نداد حالش بد شد خلاصه که دیروز خیلی مظلوم شده بود تا بعدازظهر که یه چای خورد حالش یه کمی بهتر شد اونوقت نشست پای تکالیف مهدکودکش  تازه کلی کارتون هم نگاه کرد  خلاصه جمعه تقریبا بدی بود محمدطاها می بوسمت     ...
18 آبان 1392

بدون عنوان

السلام ای وادی کرببلا   السلام ای سرزمین پر بلا   السلام ای جلوه گاه ذوالمنن   السلام ای کشته های بی کفن     فرا رسیدن  ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین  تسلیت باد.   السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ...
18 آبان 1392

بدون عنوان

سلام آقا محمدطاها امروز جمعه ١٠/٨/١٣٩٢عمه الهام زنگ زد که شام میان خونه ما عمه الهه و عمو حسن هم با اونها اومدند شما کلی بازی کردی ولی وقتی آخر شب هم رفتند تو رفتی تو رختخواب زود خوابیدی وقتی اومدم بالای سرت دیدم تو تب داری می سوزی  من و بابایی تا صبح بالای سرت بیدار موندیم و پاشویت کردیم تا تبت بیاد پایین و به دستور دکترت بهت استامینوفن دادیم من وبابایی فکر میکردیم خدای نکرده سرما خوردی اما صبح که دکتر دیدت گفت آنفولانزاست و احتمالا از این ویروس جدیدا گرفتی خلاصه کلی نگرانت شدیم ولی خدا شکر الان حالت خوب شده به هر حال من و بابات عاشقتیم و محمدطاها رو یه عالمه دوست داریم.   ...
14 آبان 1392

بدون عنوان

   فرا رسیدن ماه محرم را بر عموم شیعیان تسلیت عرض می نمایم خدایا، فرزندانم را از شریر محافظت فرما و فرشتگانت را برای حفاظتشان بگمار. خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه های  عمرش را فدای  ما کرده است .. ...
12 آبان 1392
1